(کلید راه انداز) در هواپیمای باتری دار پس از آنکه کلید برق وصل شد از کلید راه انداز استفاده می کنند و آن دستگاهی است مرکب از چند چرخ دنده و یک دینام که بطور مصنوعی گردش میکند و پس از دور برداشتن بوسیله کلید دیگر موسوم به) درگیر (دستگاه راه انداز را بموتور وصل میکنند و بدین وسیله موتور روشن میشود
(کلید راه انداز) در هواپیمای باتری دار پس از آنکه کلید برق وصل شد از کلید راه انداز استفاده می کنند و آن دستگاهی است مرکب از چند چرخ دنده و یک دینام که بطور مصنوعی گردش میکند و پس از دور برداشتن بوسیله کلید دیگر موسوم به) درگیر (دستگاه راه انداز را بموتور وصل میکنند و بدین وسیله موتور روشن میشود
ره انجام. کنایه از اسب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). مرکب سواری. (ناظم الاطباء) (از برهان) (ازنظام). اسب و استر و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکب. وره انجام نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری) : ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه. سوزنی. ، بعضی بمعنی قاصد گرفته اند. (از انجمن آرا) (رشیدی). قاصد و شاطر و پیک. (ناظم الاطباء). قاصد و پیک. (آنندراج). شاطر و پیک. (برهان) ، اسباب و مایلزم سفر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از نظام) (از انجمن آرا). و رجوع به ره انجام شود
ره انجام. کنایه از اسب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). مرکب سواری. (ناظم الاطباء) (از برهان) (ازنظام). اسب و استر و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکب. وره انجام نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری) : ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه. سوزنی. ، بعضی بمعنی قاصد گرفته اند. (از انجمن آرا) (رشیدی). قاصد و شاطر و پیک. (ناظم الاطباء). قاصد و پیک. (آنندراج). شاطر و پیک. (برهان) ، اسباب و مایلزم سفر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از نظام) (از انجمن آرا). و رجوع به ره انجام شود
قماشی که برای احترام بزیر پای بزرگان اندازند. هدیه ای که عروس را گاه درآمدن ب خانه دامادپیش کشند از اسب و جامه و چیزهای دیگر: بپای انداز حمدت کارجمند است زبان تا دل پرند اندر پرند است. نوعی خبوشانی. نیست معلوم صراطت بجز از پای انداز چون قیامت که بود برهنگی بر تن زار. نظام قاری. سرم جز رخت پای انداز و جیب خلعت تشریف دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد. نظام قاری (دیوان البسه). رجوع به پاانداز شود
قماشی که برای احترام بزیر پای بزرگان اندازند. هدیه ای که عروس را گاه درآمدن ب خانه دامادپیش کشند از اسب و جامه و چیزهای دیگر: بپای انداز حمدت کارجمند است زبان تا دل پرند اندر پرند است. نوعی خبوشانی. نیست معلوم صراطت بجز از پای انداز چون قیامت که بود برهنگی بر تن زار. نظام قاری. سرم جز رخت پای انداز و جیب خلعت تشریف دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد. نظام قاری (دیوان البسه). رجوع به پاانداز شود
که مستقیم افکند. مقابل کژانداز، آنکه تیر مستقیم بنشانه رساند. که مستقیم بر هدف زند. کسی که تیر را بهدف بزند. مجازاً تیرانداز قابل: ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز همه باریک بین و راست انداز. نظامی. ، صفت گستهم فرزند نوذر از پهلوانان داستانی ایران باستان: دیگر پسر نوذر بود پدر طوس و گستهم راست انداز. (مجمل التواریخ و القصص ص 27)
که مستقیم افکند. مقابل کژانداز، آنکه تیر مستقیم بنشانه رساند. که مستقیم بر هدف زند. کسی که تیر را بهدف بزند. مجازاً تیرانداز قابل: ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز همه باریک بین و راست انداز. نظامی. ، صفت گستهم فرزند نوذر از پهلوانان داستانی ایران باستان: دیگر پسر نوذر بود پدر طوس و گستهم راست انداز. (مجمل التواریخ و القصص ص 27)
عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج) : من و نظارۀ خشتی که از بیگانه خوئی ها در آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید. بیدل (از آنندراج)
عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج) : من و نظارۀ خشتی که از بیگانه خوئی ها در آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید. بیدل (از آنندراج)
آنکه با عراده جنگ کند و بدان سنگ اندازد: بانصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473). غوری عراده انداز زر و جامه بستد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 474)
آنکه با عراده جنگ کند و بدان سنگ اندازد: بانصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473). غوری عراده انداز زر و جامه بستد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 474)
بیلچه ای دارای دسته کوتاه که از حلب آهن مس و نقره سازند و بدان خاکروبه و خاکستر و غیره بدور اندازند، سنگ انداز برج و قلعه و حصار، ساحر جادوگر، آنچه که در آن خاک ریزند خاکریز، پارچه ای که دور سایبان و شامیانه کشند
بیلچه ای دارای دسته کوتاه که از حلب آهن مس و نقره سازند و بدان خاکروبه و خاکستر و غیره بدور اندازند، سنگ انداز برج و قلعه و حصار، ساحر جادوگر، آنچه که در آن خاک ریزند خاکریز، پارچه ای که دور سایبان و شامیانه کشند
1ـ دیدن خاک انداز در خواب، نشانه آن است که وظیفه ای دشوار اما دلپذیر را به عهده خواهید گرفت. 2ـ دیدن خاک انداز شکسته در خواب، نشانه آن است که آرزوها و خواسته هایتان بی پاسخ خواهد ماند.
1ـ دیدن خاک انداز در خواب، نشانه آن است که وظیفه ای دشوار اما دلپذیر را به عهده خواهید گرفت. 2ـ دیدن خاک انداز شکسته در خواب، نشانه آن است که آرزوها و خواسته هایتان بی پاسخ خواهد ماند.